سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شارژ ایرانسل

فال حافظ


شنبه 89/10/18

شعر از شهید احمد زارعی

کلمات کلیدی :

نه چپ نه راست این منم برابر تو
به چشم من بنگر این منم برادر تو

منم بسیج که ایمان انقلاب منم
پیام سرخ شهیدان انقلاب منم

نه ماردم نه مردد به حق یقین دارم
نه کافرم نه منافق که درد دین دارم

مگر قرار نشد سر به انقلاب دهیم
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم

مگر قرار نشد از میان خون گذریم
زتیغ زار بلا با سر جنون گذریم

به جان آن لحظاتی که عهد خون بستیم
برآن قرار اگر نیستید ما هستیم

قرار بود کز مهر چون ستاره شویم
نه اینکه دورنشینیم و در نظاره شویم

مگر نه قبله در این سوست پس چرا به نیاز
به سوی کعبه دیگر نموده اید نماز؟

مگر نه قبله دراین سوست اینطرف خوانید
مگر که قبله خود را شما نمی‌دانید؟

نه چپ نه راست منم این منم برابر تو
به روی من بنگر این منم برادر تو

ولایت است نه ابزار کار ما و شماست
نه او ولی من وما که او ولی خداست

روا نبود که این راه را خلاف روید
که در مبانی وحدت به اختلاف روید

به راه تفرقه رفتن مگر گناه نبود؟
نه چپ نه راست مگر مستقیم راه نبود؟

مگر نه اهل نمازید پس چه می‌کردید!
مگر نه کعبه در این جانب است برگردید

زاعتصام چه دیدید تا رها کردید؟
به سوی واعتصمو با خلوص برگردید

مگر وصیت آن پیر برده‌اید زیاد؟
که برتداوم حفظ اصول فرمان داد

من این میانه یتیمم خدا! یتیم منم
من این میانه یتیمم خدا! که مستقیم منم

تو ای ادامه سرخ تشیع علوی
تو ای تداوم ده قرن عشق وخون طلبی

نهیب زن هله برجای خویش بنشینید
چگونه عاقبت کار را نمی بینید؟

اگر چه مهر گذشه است لیک ماه به جاست
به یمن پرتواوفرق چاه وره پیداست

ستاره ای ست که مهر خدا دراو باقیست
صدای روح خدایی درآن گلو باقیست




شنبه 89/10/18

ولادت امام محمد باقر (ع) مبارک باد!

کلمات کلیدی :

 




جمعه 89/10/17

حجاب و عفاف

کلمات کلیدی :

کذب آیات خدا دارد عقاب

بر نمی تابد زنیم بر خود نقاب

گه زبان حق به ناحق بسته اند

گه ز انکار وجود دل خسته اند

شام حسرت می گزیم انگشت خویش

بی نصیب از تار و پود و پشت خویش

این سند ها روز عقبی حاضر است

وز در مخفی خدایم ناظر است

بی حجابی؟ سر به طغیان برده ای؟

پوششت را نیمه عریان کرده ای؟

عجب و کبر و بی حیایی کارشان

در نهایت آتش حق بارشان

ما ز خود پرسیده ایم زهرا که بود؟

مطلبش از دار این دنیا این دنیا چه بود؟

گر که پرسیدی!چنین اوضاع نبود!

حق زهرا در عیان ضایع نبود!

وز شرارت ای بشر کردی جفا

مسخ دوران مدرنیم ای خدا

پند پیران از در هوش یقین

می شود آویز گوش متقین

 

حمیدرضا خیامیان




جمعه 89/10/17

کمی دفاع از آقایون...

کلمات کلیدی :

 

بعضی اوقات توی خیابون وقتی خانم هایی را با وضعی می بینم که حتی خانم های دیگه نمی تونن ازشون چشم بر دارن و بعد آقایونی رو می بینم که سر به پایین انداختن با خودم میگم

خودمونیمااااااااا

نگاه نکردن خیلی سخت تر از چادر سر کردن، آرایش نکردن و...

آخه نگاه نکردن و تو خیابون راه رفتن، مگه میشه؟!

با خودم قرار گذاشتم نگاهشون نکنم که هم یه تجربه از دید آقایون مذهبی باشه هم اینکه فکر نکنن تیپشون خانوم ها رو هم کشته!!!

ببین!

واقعا سخته!!!

بعضی اوقات با خودم میگم قشنگی مضاعفی که یک دختر در عین سادگی با چادر داره رو

وقتی یک پسر  داره که تا یک دختر رو می بینه سر به زیر می اندازه

خیلی زیباست و در عین حال باارزش

 

 

(رو نوشت به تمام کسانی که میگن چرا فقط خانومها باید حجاب را رعایت کنند....)

 




پنج شنبه 89/10/16

یکی از دلایل بی بصیرتی...

کلمات کلیدی :





تا توانی در گریز از یارِ بد

یارِ بد، بدتر بود از مارِ بد

مارِ بد تنها تو را بر جان زند

یارِ بد بر جان و بر ایمان زند




دوشنبه 89/10/13

صد شکر...

کلمات کلیدی :





صد شکر که بر رهبر خود یار شدیم

 

در محضر دین میثم و عمار شدیم

 

در پای ولی یمان به روز 9 دی !

 

کشور همه یکپارچه  مختار شدیم!








دوشنبه 89/10/13

سلامت جسم یا فکر...

کلمات کلیدی :

در تعجبم از آدمهایی که

وقتی به خرید میروند با دقت ،تمامی تاریخ تولیدو انقضا و... را نگاه میکنند که خدای نکرده جنسی که میخرند تاریخ گذشته یا مسموم باشد

وقتی نوبت به رستوران رفتن میرسد میگویند هر جایی غذا نمی خورند چون ضرر دارد...

 سر سفره  کاملا سنجیده عمل میکنند و هر غذایی رو نمی خورند که مبادا کالری اضافه داشته باشه و بدنش نا متناسب بشود

 

اما

 

وقتی نوبت غذای فکر و روح میشود با دهانی باز و گوش های باز( و بعضا دراز) و بدون هر گونه فکر کردنی روبروی برنامه های بی بی سی فارسی و صدای آمریکا می نشینند و بدون حتی کوچکترین فکری  هر چه دروغ برایشان می بافند، می پذیرند

و

حتی یک هزارم آن حساسیتی که درباره ی سلامت جسم خودشان دارند،  برای سلامت فکرشان قائل نیستند.

چرا؟

 

 




چهارشنبه 89/10/8

خاطراتی از یک جهاد به تمام معنا!/ 4

کلمات کلیدی :

 

چند متر با خود میدون فاصله داشتیم!

از صحبت های سخنران آقای علم الهدی  داشتم حسابی کیف کردم (مخصوصا قسمت بزغاله اش!)

یه دختره یه چوبه ی دار رو بالا سرش گرفته بود.یه طرفش عکس رجوی و زنش، یه طرف عکس موسوی و شوهرش( ببخشید زنش!)

گفتم وایسا ازش عکس بگیرم.

هنوز دختره رو ندیده بودم که مامانم گفت این کار این دختره درست نیست. خودش مشکوک میزنه! عکس نگیرین!( چند نفر غیر من هم داشتن عکس میگرفتن) این دختره اون وَریه!( جملات مامانم بود!!!)

مامانم درست میگفت. دختره که اومد جلو با یه پوزخند داشت به هممون نگاه میکرد. سر و وضعشم درست و حسابی نبود.

یه چند قدم اون طرف تر نیروهای امنیتی هم خودش و هم چوبه ی دارش رو گفتن! پدر سوخته رو!

 


 




سه شنبه 89/10/7

خاطراتی از یک جهاد به تمام معنا!/3

کلمات کلیدی :

 

رفتیم تا میدا ن انقلاب، تا انقلاب را از شر جلبک های مزاحم خلاص کنیم... 

داشتم شعار میدادم و میرفتم متوجه شدم مامان و خواهرم خیلی عقب ترن. ایستادم.

برگشتم.

بهترین صحنه ی عمرم رو دیدم! باور نمی کردم!

دیدم............یه جوون( تا اونجا که یادم میاد)

پیرهن طوسی روی شلوار به نظر من کمتر از 25 سال.....اما چیزی که در موردش مهمه اینه که

صورتش کاملا کبود بود.....تو این فیلما نشون میده طرف چشمش باد کرده و بنفش شده! دقیقا همونطور.

دور کبودی های صورتش تماما زرد بود

پاهاش رو روی زمین میکشید و میامد

گرفته بودنش. یعنی احتمال داشت بیافته!

به نظر من حالش خیلی بد بود اما غیرتش تحسین برانگیز بود! بصیرتش که دیگه خودتون بگین...

انقدر خشکم زد اصلا یادم رفت ازش عکس بگیرم

شاید قلبا خودش دوست نداشت که من ازش عکس بگیرم. نمی دونم

فقط این رو میدونم که بسیجی بود و از نیروهای مخلص خدا...

خدا حفظش کنه!




سه شنبه 89/10/7

خاطراتی از یک جهاد به تمام معنا!/2

کلمات کلیدی :

 

پرچم و چفیه و اینا رو برداشتیم و رفتیم. خیابان ها خلوت بود. بابام تو آل احمد ماشین رو پارک کرد.

پیاده شدیم. کسی نبود. همه چیز عادی بود.( یادم نیست ساعت چند بود)

مامانم دور و بر رو دید گفت: علی هیچ کس نیست!

بابام خندید و گفت : میان!

راه افتادیم کارگر رو بریم پایین. ماشینا به پرچممان و چفیه مون چپ چپ نگاه میکردن.

دیدیم داره یه کم صدا میاد.

برگشتم.

دیدم ......................وای!!! جمعیته که داره از کارگر میاد پایین. ما روبروی بیمارستان قلب بودیم.

مثل سیل آدم بود که میومد. یه جمعیت متراکم توی پیاده رو! شعار میدادن و با تمام وجود بصیرت خودشان رو به نمایش میذاشتن.

فوق العاده بود! باور نکردنی بود! شادی  لحظه ایی که این جمعیت را دیدم هنوز در وجودم احساس میکنم .

ما هم با سیل جمعیت رفتیم تا جهاد کنیم در راه خدا!

رفتیم تا میدا ن انقلاب، تا انقلاب را از شر جلبک های مزاحم خلاص کنیم... 




   1   2      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز