خیلی جالبه هاااا من خودم هنوز نمی دونم که این خاک های مناطق عملیاتی جنوب چی داره؟ چرا انقدر برای خودمم جذابه؟ چرا اونقد آرامش اونجاست؟ چرا فاصله ی خاک طلاییه با سقف آسمون خیلی نزدیک تر از اونیه که می بینم؟ چرا نماز خواندن تو حسینیه ی حاج همت انقدر میچسبه؟ چرا اینهمه مکان های سیاحتی رو با خاک های جنوب با اتوبوس های بنز داغونش، با کلی نقصهای دیگه ای که داره نمی تونم عوض کنم؟ نمی دونم دم عید که میشه چرا جایی جز جنوب و طلاییه و کانال کمیل اصن یادم نمیاد؟
نمیدونم یه نفر وقتی بهم میگه برو کیش یا دبی یا هر جای دیگه نمی تونم هضم کنم و براش توضیح بدم که چرا خاک و دوری از دنیا و آسمون نزدیک به زمین یه چیز دیگه اس...یه حال دیگه داره ...یه سبکی خاص داره...یه خوشحالی خاص.
فکر میکنم جز من خیلی ها توی جواب این سوالا موندن...واقعن چی توی یه مشت خاک پیدا میشه که میتونه یه جوون رو به یه برهوت بکشونه و ازش لذت ببره.
اما تنها جوابی که تا حالا بهش رسیدم فقط یه جمله اس...*شرف المکان بالمکین*...آره...این خاک ها فقط خاک نیستن..قلب و چشم و گوشت و پوست نماز شب خوان هایی اند که هنوزه که هنوزه زنده اند..
این خاک ها باقی مونده ی سینه هایی اند که عطر قرآن و سوز کمیل داشته اند...
اما حیف...حیف که نمی دونم چطور میشه عطر رو توضیح داد...چطور میشه پرواز و سبکی رو تعریف کرد...چطور میشه انقطاع موقت از دنیا رو که تجربه کردم برای غل و زنجیر شده های دنیا که مسخره ام میکنند توضیح بدم...
باید دید...باید ...